زندگینامه شهید سپهبد صیاد شیرازی به همراه تصاویر
در بامداد 21 فروردین 1378، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل، به وسیله ی منافقین مسلح در پوشش رفتگر، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و منافقین كوردل، رسماً اقدام به این جنایت هولناك را به عهده گرفتند.

زندگینامه شهید صیاد شیرازی
شهید در سال 1323، در شهرستان درگز دیده به جهان گشود و در سال 1346، موفق به اخذ درجه كارشناسی از دانشگاه افسری شد و سپس در بخش های مختلف ارتش، به ویژه در غرب كشور به وظیفه ی پاسدارای از كشور پرداخت. وی پس از طی دوره ی تخصص توپخانه به عنوان استاد، در مركز آموزش توپخانه اصفهان، مشغول به تدریس شد.
شهید صیاد شیرازی در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت. و پس از پیروزی انقلاب، در بحبوحه ی غائله سال 1358 ضد انقلاب در كردستان، به فرماندهی عملیات شمال غرب كشور برگزیده شد و در پاكسازی كردستان به همراه شهید دكتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفا نمود. پس از خلع بنی صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترك عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی كرد.
حكم انتصاب به فرماندهی نیروی زمینی
پس از شهادت سرلشكرولی الله فلاحی، امیر متعهد، شجاع و فداكار ارتش، كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش ارزنده ای در حفظ انسجام نیروی زمینی ارتش و نیز سازماندهی واحدهای آن داشت و تا هنگام شهادت در جهت حفظ روحیه و توان رزمی نیروهای تحت فرماندهی خود از كردستان تا خوزستان لحظه ای نیاسود؛ در 9 مهر 1360، زنده یاد سرلشكر ظهیرنژاد (فرمانده ی وقت نیروی زمینی) به سمت رییس ستاد مشترك ارتش منصوب و امیر شهید سپهبد صیاد شیرازی ( با درجه سرهنگی) با حكم امام خمینی قدس سره به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی ارتش منصوب شد.
درخواست انتصاب شهید صیاد شیرازی با پیشنهاد رییس شورای عالی دفاع به شرح زیر صورت گرفت:
محضر شریف فرماندهی كل حضرت امام خمینی مدظله العالی. با توجه به انتصاب تیمسار ظهیرنژاد به سمت ریاست ستاد مشترك ارتش جمهوری اسلامی ایران به موجب مصوبه شورای عالی دفاع در جلسه ی فوق العاده نهم مهرماه 1360 بر اساس بند اصل 110 قانون اساسی، جناب سركار سرهنگ علی صیاد شیرازی، فرمانده عملیات شمال غرب به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت حضرتعالی پیشنهاد می گردد.
رییس شورای عالی دفاع: اكبر هاشمی رفسنجانی نهم مهرماه 1360
امام خمینی قدس سره موافقت خود را به شرح زیر اعلام فرمودند:
بسمه تعالی
موافقت می شود.
روح الله الموسوی الخمینی
شهید صیاد شیرازی، امیر سرفراز ارتش اسلام با توانی شگفت و روحیه ای كم نظیر در سلسله عملیات پیروزمند ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، ... خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را بر عهده داشت و در 23 تیر 1365، به فرمان امام خمینی قدس سره به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد.
در متن حكم امام خطاب به آن شهید گرانقدر چنین آمده بود:
برای فعال كردن هر چه بیشتر و بهتر قوای مسلح كشور ضرورت دارد از تجربه ی اشخاصی كه در متن مسایل جنگ بوده اند، استفاده هر چه بیشتر بشود؛ بدین سبب سركار سرهنگ صیاد شیرازی، و وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا پایان جنگ به عضویت شورای عالی دفاع منصوب می نمایم.
با توجه به مسؤولیت خطیر شهید صیاد شیرازی در شورای عالی دفاع، بنا به درخواست ریاست آن شورا و موافقت امام خمینی قدس سره، شهید بزرگوار (در مرداد 1365) در شورای عالی دفاع مشغول انجام وظیفه شد و مسؤولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش به سرتیپ حسنی سعدی واگذار گردید.
حضرت امام خمینی قدس سره در حكم فرمانده جدید نیروی زمینی ارتش پیرامون خدمات شهید سرافراز ارتش چنین فرمودند:
با تقدیر از زحمت های طاقت فرسای سركار سرهنگ صیادشیرازی كه با تعهد كامل به اسلام و جمهوری اسلامی، در طول دفاع مقدس از هیچ گونه خدمتی به كشور اسلامی خودداری نكرده و امید است در آینده نیز در هر مقامی باشد، موفق به ادامه ی خدمت های ارزنده خود بشود...
شهید سپهبد صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366، از سوی امام قدس سره به دریافت درجه ی سرتیپی نایل آمد. امیر شجاع ارتش اسلام در مهر 1368، بنا به درخواست رییس ستاد كل نیروهای مسلح، و با موافقت و حكم فرماندهی معظم كل قوا به سمت معاونت بازرسی ستاد كل و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد كل نیروهای مسلح منصوب شد.
شهید شجاع و ارجمند ارتش جمهوری اسلامی ایران، در 16 فروردین 1378، همزمان با عید خجسته ی غدیرخم به درجه سرلشكری نایل آمد و چند روز بعد، با افتخار شهادت، به درجه ی سپهبدی ارتقا یافت.
شهید صیاد شیرازی پس از دریافت درجه ی سرلشكری خطاب به خانواده اش می گوید:
بسیار شاد و خرسندم؛ البته نه به خاطر دریافت این درجه، بلكه به خاطر رضایتی كه امید دارم امام زمان(عج) و مقام معظم رهبری از من داشته باشند. مقام، درجه و اسم و رسم در نظر من هیچ جایگاهی ندارد.
قسمت هایی از وصیت نامه ی شهید سپهبد صیاد شیرازی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.
انالله و انا الیه راجعون
هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.
اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.
خداوندا! این تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛
خدایا! تو خود می دانی كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادی در راه عشقی كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.
پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
روز هیجده فروردین، مادر از حج برگشت، در فرودگاه مشهد وقتی او علی را در
میان فرزندان و استقبال كنندگانش ندید ، دلش به تلاطم افتاد و به جای همه
ی پاسخ ها تنها پرسید : پس علی كجاست ؟ علی ؟
با قسم به هر چه كه
پیش او عزیز بود ، فهماندند كه علی صحیح و سالم است اگر كه الان در آن جا
نیست فقط به خاطر جلسهای است كه در تهران با فرماندهان عملیات ثامنالائمه
دارد . اما دل مادر آرام و قرار نداشت . نگران علی بود . آیا دل مادر از
چیزی خبر داشت ؟
ساعتی بعد كار مادر به بیمارستان كشید. اطرافیان
این را به حساب ضعف جسمانی او گذاشتند. مسبوق به سابقه بود . به همین خاطر
اگر اصرار علی نبود حتی به حج هم نمی توانست برود .
نیمه های شب
بود كه چشم های مادر باز شد. علی بالای سرش بود. فقط شنید : «عزیز جان!»
باز از هوش رفت . اما صبح كه به هوش آمد ، كسی متوجه اش نشد. احساس كرد
حالش بهتر شده است. علی كمی آن طرف تر با دكتر ها دور میز نشسته بودند و
صبحانه می خوردند. دلش می خواست لحظاتی سیر پسرش را نگاه كند...
آن
روز حال مادر خوب شد. آن قدر خوب كه تا شب به خانه برگشت. آن شب علی
پیراهن عربی ای را كه مادر از مكه برایش آورده بود ، تن كرد و نمازش را با
همان خواند . مادر وقتی او را در جامه ی سپید دید ، لحظه ای خیال كرد او
در زمین نیست. او را در صف سپید پوشانی دید كه لبیک گویان به آسمان می
رفتند . قلبش ریخت . به خودش دلداری داد و فكر كرد از تأثیرات مراسم حج
است. با این حال نتوانست تاب آورد و گفت: « علی جان ، لباست را عوض كن سرما
می خوری . »
تا پاسی از شب، رفت و آمد بستگان طول كشید. حدود
دوازده شب به مادر گفت : «عزیز ، می خواهم استراحت كنم. یک ساعت دیگر
بیدارم كن تا بروم حرم.»
این عادت همیشگی اش بود. مشهد كه می آمد ،
بیش تر شب ها را تا صبح در حرم می گذراند. دست های مادر هنوز در دستش
بود كه در كنار بستر او خوابش برد . صدای نفس های آرامش كه بلند شد ، باز
دلشوره به جان مادر افتاد . در دلش توفانی بود . از بستر بلند شد و بالای
سر پسرش نشست . كودكی اش را به یاد می آورد كه شب ها از گریه خواب نداشت .
در روز عاشورا نفسش بند آمده بوده و مادر چیزی رو به گنبد طلایی گفته
بود... به سر و صورت پسر نگاه كرد و آرام اشک ریخت . وقتی به خود آمد كه
دو ساعت گذشته بود. نمی توانست از پسرش دل بكند . او به دل خودش ایمان
داشت . همیشه حوادث را قبل از اتفاق احساس می كرد . هر بار كه علی در جبهه
زخمی شده بود ، او از قبل فهمیده بود .
به هر زحمتی بود از فرزندش
دل كند و به آرامی او را از خواب بیدار كرد . علی وقتی به ساعتش نگاه كرد ،
گفت : « عزیز چرا دیر بیدارم كردی ؟ »
عزیز چه می توانست بگوید؟ تنها گفت: «خیلی خسته ای. دلم نیامد.»
علی
آن شب همراه خواهر بزرگش كه از دره گز آمده بود ، به حرم رفت. این كه در
آن شب در آن جا چه گذشت و علی چه گفت و چه شنید، تنها خدا می داند و بس .
اما همان شب در تهران ، خیابان دیباجی ، همسایگان او ، چند مورد رفت و
آمد مشكوک دیده بودند . پیكانی در آن نیمه شب چند بار طول خیابان را پیموده
بود . رفتگر شهرداری را دیده بودند كه ناشیانه خیابان را جارو می كرده و
حركات و نگاه هایش غیر عادی بوده و...
اما در مشهد ، علی هنگامی از
حرم برگشت كه آفتاب صبح جمعه تابیده بود . او سر راهش نان سنگک و پنیر و
خامه گرفته بود. مانند همیشه خود بساط صبحانه را پهن كرده و بعد پدر و
مادرش را دعوت به صبحانه كرده بود. بعد گویی كه عجله داشته باشد ، به سراغ
بستگانش رفته بود و تا ظهر به خانه ی اغلب آن ها سركشیده بود . حتی آن ها
می گویند انگار از سرنوشت خود خبر داشته كه آن ها را نسبت به انجام
فرایض دینی و وظایف فردی و اجتماعیشان سفارش می كرده است.
سرانجام حدود ظهر به سوی تهران پرواز كرد .
صبح
شنبه21 فروردین، وقتی كه او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می كرد ،
مقابل خانه اش منافقی در لباس خدمتگزار در كمین او نشسته بود. در سازمان
آن ها سرلشگر علی صیاد شیرازی لابد به خاطر جانبازی هایش در راه دفاع از
استقلال ایران به اعدام محكوم شده بود!
اكنون رهبران سازمان مُصر بودند مأموریت نا تمام فروردین 61 را تمام كنند.
سرانجام
لحظه ی موعود فرا رسید. ساعت 6:45 در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او
منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پاركینگ را ببندد و به او برسد . معمولاً سر
راهش او را هم به مدرسه می رساند ...
ادامه ی ماجرا را پلیس چنین گزارش داد:
«...
مهاجم ناشناس در پوشش كارگر رفتگر به محض خروج امیر صیاد شیرازی از منزل و
در حال سوار شدن به اتومبیل خود ، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی
متوجه آن مرد رفتگرنما شد ، منتظر ماند تا او خواسته اش را بیان كند.
مرد
مهاجم پاكت نامه ای را به دست تیمسار صیاد شیرازی داد تا آن را بخواند.
تیمسار در حال بازكردن پاكت بود كه ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودكاری كه
پنهان كرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر ، سینه و شكم قرار داد و
از محل حادثه گریخت . براساس اظهارات شاهدان ، مهاجم فراری پس از
تیراندازی به طرف خودروی پیكان كه در فاصله ی چند متری منزل تیمسار صیاد
شیرازی توقف كرده بود ، دوید و به كمک همدست خود از محل گریخت...
پیكر
غرق به خون تیمسار صیاد شیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به
بیمارستان 505 ارتش منتقل شد اما سر انجام براثر شدت جراحت به شهادت
رسید... »
و اما خبر شهادت سرلشگر علی صیاد شیرازی همه ی ایران را
تكان داد. ملت ، به سوگ نشست . پرچم های سیاه بر سر در مساجد آویخته شد.
در همه ی شهر ها و روستا ها به نام شهید علی صیاد شیرازی مراسم برپا شد.
صبح
روز 22 فروردین ، مردم تهران به نمایندگی از همه ی ایران ، سیاه پوش و
مغموم به خیابان ریختند تا قهرمان سال های نبرد را تشییع كنند. ابتدا رهبر
انقلاب در ستاد كل نیروهای مسلح بر تابوت فاتحه خواند ، سپس بر سر جنازه
یار دیرین خود نشست و بوسه بر تابوت او نهاد...
آنگاه ، نم باران
بود. توفان بود و سیل خلایق. در آن دریای مواج انسان های متلاطم تنها عكس
او بود كه هم چنان آرام بود. گویی به ملت می گفت: من باز خواهم گشت ، باز
خواهم گشت سرافراز ، دریغ برای چه ؟ من باز خواهم گشت هم چنان در لباس
سربازی ، هنوز كار من تمام نشده است !
...فأخرجنی من قبری مؤتزراً كفنی ، شاهراً سیفی ، مجرداً قناتی ، ملبیاً دعوة الداعی
آن گلی كه در كمین خصم افتاد ، آخرین سرخ گل خون آلود نبود!



